دوباره سلام
حاضری دوباره برات حرفهای عاشقونه بزنم.
هوا هنوز گرگ و میش بود پس از سپری کردن یک شب سخت عملیاتی
تازه از اول صبح آتش شدید دشمن حکایت از پاتک سنگینی داشت
یکی از مسافرای عاشق و عارف اومد کنار من و گفت با این تیربار سر
عراقی ها رو گرم کن تا من نمازم رو بخونم
شروع به تیراندازی کردم و با گوشه چشم مراقب احوال و خضوع و
خشوع او بودم
بر روی خاکریز تیمم کرد در حالت نشسته به نماز عشق پرداخت
کمی تیراندازی کردم و باز متوجه او شدم
رکعت دوم بود
دستهایش را بالا آورده بود و قنوت می خواند از شدت گریه شانه
هایش را که می لرزید
به خوبی می دیدم تیراندازی را قطع کردم ببینم چه دعایی می خواند
اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک
به حال خوشش افسوس خوردم دوباره به دشمن پرداختم باز نگاهی به
او کردم جلوی لباسش خونی بود به آرامی جوی خون از زیر لباسش
جاری و او در حال خواندن تشهد و سلام بود
دلم نیامد دو رکعت نماز عشق او را بشکنم
منتظرماندم سلام بدهد و به کمکش بروم
در حالی می گفت
السلام ... علی...کم ورحمة...الله و ...برکا...ته
به حالت سجده بر زمین افتاد
جسد آغشته به خون مسفافرعاشق را کناری خواباند مدر حالی که از
این دعای سریع الاجابه متحیر بودم و در دل گفتم خوشا به حا لت
مسافرعاشق شهید حسن توکلی.
کرامات شهدا ص93